۱۳۹۱ دی ۹, شنبه

نظام ولایت، نظام فریب و خیانت

دیر زمانی ست که هاشمی رفسنجانی، یکی از معماران اصلی نشاندن علی خامنه ای، حجت لاسلامی میانه حال، اما قهار در خطبه خوانی و فریبکاری، در مسند ولایت - مورد لعن و نفرین و اخیرا فحاشی و تهمت همکاری با دشمنان نظام قرار گرفته است. آنهم از درون مجلس تف لیسان ولایت که زمانی خود ریاست آنرا بعهده داشت. آنچه اینبار جنجال و هیاهو بر پا کرد، خروج مهدی هاشمی ازحبس بود پس از 84 روز "بازداشت مجرد." که طبق قول سخنگوی قوه قضائیه، غلامحسین اژه ای،  پس از اجرای مو به موی قوانین کیفری کشور و رفع بیم از تبانی و تقلب در اسناد و مدارک و ارائه وثیقه (ده میلیارد تومنی) از حبس بیرون آمده است. وی اظهار میدارد که:

"در ماده 32 و 35 قانون آئین دادرسی کیفری مشخص شده است که در کجا فرد جایز است که آزاد باشد و در چه جرایمی الزامی است که فرد در بازداشت موقت باشد. در خصوص مساله ای همانند ارتشا، بازداشت موقت الزامی است و اگر بیم تبانی با افراد دیگری یا فرار او وجود داشته باشد با نظر بازپرس متهم بازداشت می شود. هنگامی که این قیود رفع شد متهم با قرار وثیقه می تواند آزاد شود(27 آذر 91).".

با این وجود، برغم تاکید سخنگوی قوه قضائیه بر رعایت کامل قانون در آزادی مهدی هاشمی از زندان، برخی از پاک دینان مجلس از جمله حجت الاسلام، حمید رسایی را ظاهرا قانع نمیکند. وی بغض ش در صحن مجلس میترکد و هاشمی پدر را متهم به اعمال نفوذ مینماید. او را پدری قدرتمند میخواند که  فرزند "فتنه گر " خود را زیر بال و پر گرفته و از پیگرد قانونی مصون نگاه میدارد، سخنانی که خشم دادستان تهران را بر می انگیزد. چرا که رسائی نه تنها هاشمی ها را متهم به فساد و اعمال نفوذ در نظام میکند بلکه استقلال قوه قضاییه را نیز زیر سوال میبرد که تحت فشارهای یک خانواده مرتکب ظلم و بی عدالتی و تبعیض بین "آقا زاده و مردم معمولی میشود- پدیده تازه ای که اخیرا مجتهد رسائی در نظام ولایت کشف کرده است. از آنجا که قوه قضائیه با ظلم و بی عدالتی و تبعیض، از جمله تبعیض بین مرد و زن، بیگانه و غریبه است،  دادستان تهران، سخت به دفاع از استقلال قوه قضایی میپردازد و اتهامات حجت الاسلام رسایی را "مجرامانه " میخواند و از وی شکایت بدادگاه "روحانیت " میبرد. چرا که طلبه های حوزه های علمیه که به هزینه ی ملت به روحانیت رسیده اند تحت یک سری قوانینی ویژه مورد محاکمه قرا میگیرد، گویی که این خود تبعیض نیست.

مسلم است که هاشمی ها در برابر این اتهامات خاموش نشینند. بدین لحاظ در اعتراضنامه ایکه مختصری از آن در مجلس خوانده میشود، در پاسخ به اتهامات رسایی، به دفاع از حیثیت و نقش برجسته اکبر هاشمی رفسنجانی در انقلاب اسلامی، می پردازند و سخنان رسایی را غیر اخلاقی و تهمت و توهین و در ادامه دشمنی و خصومت ضد انقلابیون در 50 سال اخیر با وی میخوانند. آنها نیز اعلام نمودند که شکایت خود را بدادگاه روحانیت ارائه خواهند داد..

اما این توپ و تشر ها، هراسی در دل پاک دینی همچون حجت الاسلام حمید رسائی نیاندازد و او را به سکوت وا ندارد.  در پاسخ به اعتراضنامه ی هاشمی ها، رو دربایستی را کنار گذارده و همچون قهرمانی ظلم ستیز به حملات و اتهامات خود صراحت و شدت بیشتری می بخشد. سخنان خود را بازتاب درد و رنج مردم از گرانی و بی عدالتی میخواند. که "آقا زاده " ای در راه اندازی "فتنه " 88 نقش اساسی ایفا میکند،- فتنه ای که به کشتار میکشید- با استفاده از ثروت و قدرت هنگفت خود، دستگاه قضائی را زیر فشار قرار میدهد و با گذاردن وثیقه ی 10 میلیار تومنی از عدالت اسلامی میگریزد. از این خانواده چیزی جز فساد و توطئه بر نخیزد و هم اکنون نیزد در پی سازمان دادن فتنه ای دیگر علیه نظام ولایت اند.  

چنین بنظر میرسد که ترخیض مهدی هاشمی از زندان، نیشتری بوده است بر غده ای چرکینی که از پس از انتخابات 88 و آنچه در پی آن بوقوع پیوست، آغاز به روییدن نمود. از آن زمانی که بر فراز منبر دین، هاشمی رفسنجانی همچون گذشته دست به سیاست ورزی میزند و خود را بر ماورای مناقشه ها و منازعه  ها قرار میدهد و نظام ولایت را به نرمش و رحمت و گذشت فرا میخواند. آزادی زندانهای سیاسی را به نفع حکومت میخواند و پیشنهاد میکند که باید از مردم دلجویی نمود تا نظام همچنان در دل مردم ماندگار بماند. غافل از آنکه زمان تغییر کرده است و او دیگر از تف لیسان ولایت، بشمار نمیآید، نه آن مرد زیرکی که امام را سیاست فرمانروایی میآموخت، بلکه  نمودی شده است فربه از قدرت و ثروت. پند و اندرز به حضرت ولایت، در نماز جمعه تیرماه 88، در تسلیم و اطاعت مطلق هاشمی رفسنجانی از علی خامنه ای، همان طلبه ای که خود بر مسند فرمانروایی نشانده بود شک و تردید بوجود آورد. بهمین دلیل پیوسته هدف تف لیسان ولایت بوده است. یک فرزند در زندان و فرزندی دیگر در معرض اتهامی بزرگ، پدری انقلابی در حال فرو ریزی، مایه ی یک داستان شاهنامه ای ست، داستانی که فهم آن تحلیل گران نظام را بخود مشغول داشته است.

بعضا، تشدید رقابت در ساختار قدرت را به انتخابات آینده نسبت میدهند، چنانکه گویی انتخابات تحت استبداد مضاعف دین و قدرت دارای واقعیت است و خود فریبی بیش نیست. فراموش میکنند که بازی قدرت در بین افراد و جناح هایی بوقوع می پیوندند که فریبکار اند، فریبکار بواسطه ی اجتهاد و طلبه گری، تسلیم به آئین شریعت و ضعیف پرستی، چه در حوزه های علمیه  و چه در دانشگاه ها. حرفه آنها فریب یکدیگر نیست. حرفه ی آنها فریب مردم است. به این دلیل، در نظامی که چشم از نگریستن در چشم دیگری ناتوان است و فضا تیره و غبار آلود، حقیقت همچنان در محاق میماند. در نتیجه آنچه در ساختار قدرت بوقوع می پیوندد، نه نشانی از واقعیت که حکایت از فریبکاری دارد، فریبکارنی که با یکدیگر در آویزند که مردم را بفریبند. که جنگ در ساختار قدرت، رقابت و بگیر و ببند، حکایت از دمکراسی میکند. نمایندگان مجلس آزاداند که در صحن مجلس به بزرگان قوم اتهام وارد سازند و قوای دیگر نظام، مثل قوه قضائیه میتوانند شدیدا مورد انتقاد قرار گیرند. مهمتر از همه نظام، پاسخگویی هم میکند. سخنگوی قوه قضائیه با رسانه ها نشست دارد و دست به شفاف سازی میزند و از اجرای مو بموی  قانون سخن میراند.

 فریبکار ان خوب یکدیگر را میشناسند. آیا ممکن است که مجتهد و جوجه مجتهد یکدیگر را نشناسند.؟ بهمین دلیل رسائی مچ هاشمی ها را میگیرد که مشت خود ش باز نشود، یا فریب رفسنجانی را آشکار میسازد که فریب خود را بپوشاند. فساد هاشمی ها را بمیان میکشد که انباشت ثروت و غارتگری خود را پنهان نگاه دارد. فریبکاران، تنها بر سر قدرت با یکدیگر به زد و خود نمی پردازند، در تقدس و پاکی، زهد و تقوا، رقیب یکدیگرند. چون در لباس تقدس و زهد و تقوا و طهارت و پاکی، بهتر میتوان فریفت. آیا کسی را میتوان یافت که در زهد و تقوا، پاکی و طهارت، ایمان و باور به ولایت، و نیز در ساده زیستی و  ژنده پوشی با احمدی نژاد رقابت کند؟ او نه تنها مردم را فریفت بلکه حضرت ولایت را چنان شیفته خود ساخته بود که حاضر بود در دفاع از ریاست جمهوری، کشور را بآتش بکشاند. که کشاند. بیاد بیاورید کشتار بعداز انتخابات 88 را، چنان محکم بر سر معترضین، کوبید که نفس را در سینه سراسر جامعه حبس نمود. آیا میتوان رئیس جمهور را فریبکار ندانست؟ بردن درامد نفت بر سر سفره مردم همانقدر فریب بود که معرفی "کردنکلفتان " داخل رژیم، زمین خواران، غارتگران و چپاولگران. هم چنانکه ادعای اخیر وی مبنی بر وجود 300 نفر در کشور مالک بر بیش از شصت درصد پول مملکت،  ادعایی که هدفی جز غبار آلود ساختن فضا ندارد، فضایی تنها در خور فریب. آری،احمدی نژاد از یک طرف بر نشیمنگاه ولایت بوسه میزد و خود را غلام حلقه بگوش ولایت میخواند، از سوی دیگر، مکتب اسلامی ایرانی را مطرح میکند و سخن از ارجحیت اراده ی مردم میراند. حال احمدی نژاد چه کسی را فریب داده است، ولایت یا ملت و یا هر دو باهم؟ احمدی نژاد کسی ست که هم هالوکاست را انکار میکند، هم رویای نابودی اسرائیل را در سر میپروراند و در همان حال از عشق به آزادی و کرامت انسانی سخن میراند.

اما نباید این نکته را فراموش کنیم که برغم رقابت و خصومت، بازیگران قدرت دارای یک وجه    اشتراک اند: فریب ملت و ادامه حکومت ولایت. آیا آقای رسائی فریبکار نیست وقتی از جانب ملت و از تبعیض و ظلم و بی عدالتی  سخن میگوید در حالیکه خود را ملتزم به ولایت نظام تسلیم و اطاعت و فرمانروایی و فرمانبرداری، میداند؟ رسایی  جانب مردم را میگیرد که بتواند رقیب خود را زیر پا لهه کند. چه او خود را به ولایت سئول میداند نه ملت.

حال آیا ممکن است انتظار داشت که حجت الاسلام علامحسین اژه ای، یکی دیگر از بازیگران قدرت، که قضا را در دامن امامان آموخته و در مدرسه حقانی مثل دیگر رهبران نظام ولایت درس خوانده است، در مقام سخنگوی قوه قضائیه دست به فریبکاری نزند؟ وقتی او از دستگیری قاچاقچیان طلا و ارز، زورگیران، اخلال گران در نظم و امنیت کشور، از جمله 28 نفر از اعضای یک گروه "ضد انقلاب،" خبر میدهد، دست به فریبکاری نمیزند؟ و نیز وقتی که از رعایت قانون در رفتار با متهمین و زندانیان سخن میراند، آیا او فراموش کرده است که دو نفر از سرشناس ترین رقیبان انتخاباتی میر حسین موسوی و مهدی کروبی که مردم یکی از آنان را برنده ی حقیقی انتخابات 88 میدانند، بدون آنکه جرم و اتهامی برآنها وارد کنند در حبس خانگی به خفگی کشانده اند؟ او در چهل و یکمین نشست با رسانه ها که احتمالا در ارتباط با ترخیص مهدی هاشمی برگزار شده است، از زندان و رفتار و پذیرایی از زندانیان چنان سخن میگوید گویی از هتل و مهمانوازی هتل داران است که سخن میگوید، آنجائیکه نه خبر از بازجویی  ست و نه شکنجه و نه تجاوز. در همان نشست، سخنگوی قوه قضائیه ظاهرا آماده است  در   باره ی همه گونه پرونده از جمله شایعه لغو اعدام سعید ملک پور بجرم مدیریت سایتی "مستهجن " سخن بگوید، اما نه به فعالین حقوق بشر و وکلای زندانیان سیاسی که در سیاهچال اوین تحت اذیت و آزار نگاهداری میشوند، اشاره ای میکند و نه ظلم بی پایانی که بر آنها روا میدارند و نه البته هیچ یک از اعضای رسانه ها از روزنامه نگاران و فعالین حقوق بشر و یا حتی از روزگار سخت نسرین ستوده که به تازگی به اعتصاب غذای طولانی مدت خود پایان داده است، جویا میشوند. البته سخنگوی قضائیه خبر میدهد که بخشیدن متهمین پرونده ستار بهشتی بوسیله مادرش مانعی "رسیدگی به ادامه پرونده نمیشود." موی هرگز لای درز عدالت اسلامی نمیرود.

با این وجود خانم مطهره شفیعی، در سایت بازتاب در انتقاد از "افراطیون " که هدفی جز "تضعیف هاشمی رفسنجانی ندارند،" مینویسد که آنها عنوان میکنند که "خون او(مهدی هاشمی) رنگین تر از خون ستار بهشتی است،" و یا " راستی از نسرین ستوده چه خبر." که وی اولی را "قیاس مع الفارق " میخواند و میگوید آیا این درست است که انتظار داشت واقعه ای تاسف بار یک بار دیگر اتفاق بیفتد؟ و غرض ا ز مطرح کردن نسرین ستوده چیزی نمیتواند باشد جز "غوغا سازی و ایجاد تشکیک در برابر اقدام قوه قضاییه است." اچه میتوان انتظار داشت؟ روزنامه نگاری که در دامن ولایت پرورش مییابد هم به فریب اعتقاد دارد و هم خود دست به فریبکاری میزند. چه گناه بزرگی تردید در اقدامات قوه قضائیه نظام ولایت؟

روشن است جامعه ایکه بدست فریبکار ان مدیریت میشود، کمتر چیزی اتفاق میافتد که آلوده به فریب نباشد. درست است در هر حکومتی میتوان نمونه هایی از فریبکاری را یافت، حتی در صالح ترین جوامع. اما بسیاری از اوقات نیز مچ فریبکار را هم میگیرند، بویژه در دمکراسی های غربی، جوامعی که در آنان تفکیک قوا بیشتر واقعی ست تا تزئینی، حساب و کتابی در کار است و مسئولیتی و پاسخگویی. مسلم است در جامعه ایکه نظام جمهوریت و قوای سه گانه تابع و زائده ای از یک نهاد فرا قانونی مثل نهاد ولایت، هستند، هرگز نمیتوان فریبکار ان را به دام انداخت. چرا که فریبکار ان کسانی نیستند مگر پاکدینان حرفه ای، چه حوزه ای و چه دانشگاهی که خود هم اکنون بر راس قدرت قرار گرفته اند. آنچه فریب نیست و عین واقعیت است این است که نظام ولایت، نظام فریب است و خیانت.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com












۱۳۹۱ دی ۲, شنبه

از  حجره و حوزه
تا کاخ نشینی و فرمانروایی

امروز فرمانروایان سرزمین ایران، آیت الله ها، حجت الا سلام ها، فقها و علما، امام جمعه ها و طلاب حوزه های علمیه در نقاط مختلف کشور اند. آنها خود را مقدس و روحانی میدانند و وارث رسالت و امامت و یا حقیقت و غایت. فرمانروایان امروز بر جامعه ایران، نه به شیوه پیشینیان، کلاه خود بر سر دارند و  نه زره در بر. نه مانند همقطاران متجدد شان، بشار اسد، جوجه دیکتاتور سوریه یا چاوز، مرد زور گوی ونزوئلا کراوت میبندند و عطر و ادکلن بخود میزنند. حتی آنان که از بیرون از حوزه های علمیه و بدون گذراندن دوره طلبه گری، در دانشگاه ها تحصیل کرده و به اجتهاد رسیده اند، ژنده پوشی و ساده زیستی را در دامن فقها و علمای حوزه ها آموخته اند، مثل آقای رئیس جمهور. چرا که  نشانی ست بر وارستگی و الگوی شیوه زندگی. چرا که ظاهر سازی یک ضرورت و اصل فقهی است. فرمانروایان حاکم بر سر زمین "بلا  خیز " ایران، فریبکار انی هستند حرفه ای.

آیت الله ها و حجت الا سلام ها که از حوزه های علمیه بر خواسته اند و  در کاخ ها سکنی گزیده اند، ظاهر سنتی خود را حفظ کرده اند. اگر چه ابزار  قهر و قدرت در انحصار خود دارند و دست هایی آلوده به خون و جنایت ، با این وجود نماد  و تبلور روحانیت اند. یعنی که بریده اند از این دنیای مادی و فانی. نه  به مال و ثروت دل می بندد و نه قدرت. پوشاکی دارند ساده و بی ریا، عمامه ای است و عبایی و قبایی، جامه ای عاری از آلایش و پیرایش. بدون هرگونه زینت و زرق و برقی. مجبور نیستند که البسه خود را به بوتیک های معروف پاریس و میلان سفارش دهند. استاد خیاطی در دکا نی محقر هم میتواند عبا و قبا و عمامه را بر سر هم کند. عبا و قبا و عمامه را باید یک لباس سنتی و بومی دانست. امامان و پیامبران که کت و شلوار و بتن نمیکردند و کراوات به گردن نمی بستند. کت و شلوار و کراوات ساخت انگلیسی ها ست و ریشه استعماری دارد. به تقلید و تبعیت از امامان است که  نعلین و دم پایی استفاده میکنند، نه کفشهای براق ساخته شده از چرم های ور نی و آنچنانی. بعبارت دیگر، آیت الله ها و حجت الا سلام ها، علما و فقها و طلبه های حوزه های علمیه، سر تا پا نشانی هستند از سادگی و بی آلایشی، از وارستگی و فروتنی چنانکه میتوانی بیشتر از چشم خود به آنها اعتماد کنی. نه شمشیر خون آلود یزید را در دست آنها ببینی و نه میتوانی حیله و خدعه و فریبکاری شان را رو نمایی و مچ آنها را باز کنی. فریبکاری نه تنها حرفه ی آنها ست بلکه ذات شان از فریب سرشته شده است، از دین.

محاسن این فرمانروایان، مردان زاهد و عابد، مطهر و پاکیزه بنظر رسد و مقدس و آسمانی. ریش مرتب و منظم دارند و  پیشانی های پینه بسته شان حکایت کند از سجده های طولانی و میزان تسلیم به اراده الهی. هرگز نه در اندیشه زیبا ساختن چهره خویش اند و نه در آئینه، شمایل خود را بنگرند. با اینکه دارای چشمهایی هستند پاک  و پاکیزه و نافذ، به هیچ چیز خیر ه نشوند و یا حتی نیم نگاهی هم نی اندازند به چیزی و یا اندام غریبه ای بمنظور شناسائی. هیچ چیز نیست که نظرشان را بخود جلب کند. بویژه از نگریستن در چهره زن پرهیز کنند، حتی از نگریستن به همسر خویش خود داری جویند. بزیر می نگرند مبادا که در بالا چشمشان به چیزی افتاد گنه آلود و وسوسه انگیز و شیطانی. حال آنکه در آئین فقاهتی، هیچ مکروه ی نیست که مشروع نشود و نه هیچ حرامی هست که حلال نشود. ربا، سود بازرگانی میشود و زنا امر خیر محللی.

فرمانروایان امروز نه هر گز در کاخهای مجلل دیده میشوند، و نه در جشن و سرور و شب نشینی ها به سلامتی یکدیگر می و باده نوش جان میکنند.  طعام  آنها نه از زیر دست سر آشپز های فرانسوی بیرون آید و نه چلو خورش است نه بره بریانی. پنیر مانده را با  تیکه نانی بیات میل کنند و یا شکم را بطور کلی از طعام تهی نگه میدارند که در آن نور معرفت ببینند. گو اینکه چهره شان از اشتهایی سرکش و سیری ناپذیر حکایت میکند.

زن در زندگی آنها (آیت الله ها، حجت الا سلام ها، علما، فقها و طلبه های حوزه های علمیه و همچنین مجتهدین دانشگاهی) جایی ندارد. هرگز آنها را در کنار زنان شان مشاهده نکنی. عاشق نشوند و به زنان شان هرگز عشق نور زند. آنها عاشق خدا هستند و به خداوند عشق میورزند. دل به  پیامبران داده اند و امامان. با زنان شان هم آغوشی کنند اما در راه رضای خدا و تولید نسل و با چشمان بسته، نه به منظور لذت و فرو نشاندن غرایز سرکش و لجام گسیخته. آنها پیوسته در جنگ و ستیز هستند با غرایز و امیال درونی. گریز انند از خواهش ها و تمنا های نفسانی، بویژه آنچه شهوت برانگیزد و تن را لذت بخشد. آنها بر آنند که نفس خود را باید نابود سازی تا به کمال انسانی برسی و به الله بپیوندی.

 مجتهدین فرمانروا، از شنیدن نوا و الحان دلنشین موسیقی پرهیز کنند. از صدای ساز و ضرب، پایکوبی و طرب و شادی بیزار اند. آلات موسیقی در نزد ایشان آلات بی خبری ست. آلات لهو و لعب است. رقص و رقاص و رقصیدن عین تباهی ست و عین ابتذال و گناهی نا بخشودنی. این است که بعنوان یک هنر خالص انسانی، حرفهای ممنوعه میشود و بزیر زمین فرو میرود. آیا تاکنون شنیده اید که طلبه ای تار و یا سه تاری را در گوشه حجره خود در حوزه ایکه تحصیل "علم " فقه، و یا علم "کافی " میکند، نگاه دارد و یا به زخمه های دل انگیز آن گوش فرا دهد؟ آیا هرگز آوای دلنشین اکبر گلپا یگانی و یا شجریان و محمد اصفهانی، نمی گوییم صدای روح انگیز حمیرا و هایده و مهستی را از بلند گو ها و گلدسته های مساجد و اماکن دینی، شنیده اید؟ که آنها جهنمی هستند و شنوندگان شان دوزخی. آیا هرگز آوایی بجز تسلیم و اطاعت و دعوت به بندگی و عبودیت بگو ش رسیده است از آن گلدسته های  سر به آسمان کشیده؟ خواب شیرین بر تو حرام سازد در صبح سحرگاهی در گوشت فریاد کشد برخیز، طهارت و وضو گیر، غسل جنابت لازم است اگر شب پیش دچار انزال شده و یا با همسر خویش هم آغوشی کرده باشی.  سپس فرمان دهد بر زمین افکن خود را  در برابر الله و سجده نموده و بندگی بجای آور پیش از آنکه زندگی آغازکنی. در نیمه ی روز، یعنی آنزمان که گرسنه است شکم و تشنه است لب، بار دیگر فریاد و نهی اذان از آن بلندی های گلدسته به گوش ات رسد که مبادا یاد الله و ابراز عبودیت در برابرش را از ذهنت بزد ایی. امر کند بشتاب به سو یش که اول باید او را بستایی  و حمد گویی اگر خواهی که از خشمش در امان باشی. غروب آفتاب نیز بار دیگر بسوی تکریم و تعظیم، حمد و ستایش الله فر خوانده شوی. بطور روز مره بگوش رسد فرا خوان اذان چه بخواهی، چه نخواهی. فرمانروایان امروز بر جامعه ایران فقط از تریبون های قدرت فرمان صادر نمیکنند بلکه از گلدسته ها نیز ما را باطاعت و فرمانبرداری و حفظ نظم و انضباط فرا خوانند. امروز گلدسته های مساجد نماد قهر و قدر ت اند و فرمانروایی. امروز عبادت، نیست خدا پرستی ، سیاست است و قدرت و ثروت.

 با اینکه آیت الله ها و حجت الاسلام ها هم اکنون از حوزه ها به بیرون زده اند و دکان ریاضت و عبادت را  تعطیل نموده، در کلیه نهاد های اجتماعی و اقتصادی و نظامی و امنیتی و فرهنگی حضور و مدیریت و نظارت دارند، با این وجود بیزاری خود را از یک سلسله از فعالیت ها در جامعه با دوری جستن از آنها نمایان میسازند. مثلا به تاتر و سینما هرگز گام ننهند و در کنسرتهای موسیقی شرکت نکنند و تولید کنند گان هنر را مورد لطف و عطوفت قرار ندهند. البته که دوست داشتند که موسیقی، تاتر و سینما و یا چیزی که ابزار لهو و لعب و بی خبری و بی بند و باری، مینامند اصلا وجود نداشت. چه باید کرد که کمی دیر به فرمانروایی رسیدند. بالاجبار، با نفرت زیاد  از استخراج هنرها  از زندگی و حرام و ممنوع ساختن آنها کمی دوراندیشی از خود نشان داده و جانب مصلحت را برگزیدند و به زیست زیر زمینی آنها رضا دادند. یعنی که فرمانروایان کنونی، وقتی از حجره ها و از درون حوزه های علمیه به بیرون خزیدند و کاخ نشین شدند از سر ضرورت پذیرفتند که هنر ها را استعمار عمیقا آلوده نموده و در مان و یا نابودی آن در زندگی اجتماعی به زمان طولانی تری نیازمند است. بی انصافی ست اگر بگویی که مجتهد و فقیه و حکیم  از نوای دلنشین موسیقی لذت نبرند و کیف بآنها دست ندهد. آنها از شنیدن قرائت قرآن به وجد و سرور در آیند و گاهی از خود نیز مهارتی به سزا بمنصه ظهور رسانند هنگام روضه ی عاشورا و مرثیه خوانی. از بازیگری و تاتر و نمایش، تعزیه خوانی و پرده داری را البته مجاز دانند از سر ناچاری. بهمین دلیل عرصه را بر آنها تنگ کرده است، نمیتواند وجود داشته باشد اگر در خدمت شریعت در نیاید. خانه سینما را سر انجام بستند که خانه  سینمایی بسازند در خدمت ولایت و فقاهت.  

فرمانروایان امروز بر جامعه ایران، همه عالم اند ، فقیه اند و مجتهد و دارای معرفت الهی. یا نشان خداوند شوند و آیت الله، و یا نماد دین شوند و حجت الا سلام. علم الهی و یا شریعت دین را در حوزه های علمیه در شهرهای مقدس قم و مشهد و اصفهان و شیراز و بسیاری از شهرهای کوچکتر میآموزند، و حافظ و نگهبان شریعت میشوند. زمانیکه در حوزه ها و حجره ها میزیند، از سهم امام و درآمدهای املاک موقوفه، اعانه و صدقه بازاریان و حلال نمودن مال حرام، ارتزاق میکردند و به بخور و نمیری راضی بودند. باین دلیل استقلالی  داشتند نسبی. خیلی محتاج دریوزگی قدرت نبودند. زمانیکه حوزه ها به سهم امام و صدقه و اعانه وابسته بودند، حساب و کتابی از در آمدها و هزینه های خود نگاه نمیداشتند. مجتهدین، وجوهات را نقدی دریافت و  زیر تشک نگاهداری میکردند و بشکل نقدی به مصرف تامین  هزینه حوزه ها، از جمله پذیرش طلبه های جدید و تهیه  معاش آنها میرساندند و امداد به نیازمندان. بودند بسیاری که وابسته به قدرت بودند بی آنکه نام و چهره خود پنهان کنند. طلبه های حوزه ها چون خود را غرق مینمودند در آموزش رمز و رموز کلام و شریعت الهی، احادیث نبوت و روایات امامت، معاف بودند از خدمات بیگاری و اجباری در ارتش شاهنشاهی. از گرفتن شغل و تن دادن به کارهای تولیدی نیز گریزان بودند. به تن پروری و انگلی و گدایی زمانی شهرتی خاص داشتند. معافیت از خدمت اجباری باجی بود که قدرت به دین با طیب خاطر می پرداخت از سر نیازی که به    فریبکار ان حرفه ای داشتند. چرا که حرفه شان نگاهداری دین بود و منبع درآمد شان زهد بود و فروش تقوا و پرهیزکاری. این دیروز بود و اما امروز حکایت دیگری ست. ثروت ملت در خدمت عمران و آبادی حوزه های علمیه است و پرورش طلبه ها و فرمانروایان آینده.

از حوزه ها و حجره ها ست که فرمانروایان امروز بال و پر گرفته و سراسر جامعه را به قلمرو خصوصی خود تبدیل ساخته اند. هیچ نهاد و موسسه ای نیست که تحت سیطره و سلطه دینداران حرفه ای نباشند. بر راس جامعه، دیندار اعظم، ولایت فقیه قرار دارد. ولایت فقیه از حوزه علمیه به کاخ شاهی نقل مکان داده است. کلام الهی را  بر یکدست برافراشته و در دست دیگر شمشیر برگرفته ، آماده که بر هر گردنی فرود آید و هر سری را به تقلید و پیروی از پیامبر اسلام و امامان، بویژه امام علی، بر زمین افکند. فقیه و  عالم فقط فتوا و احکام الهی صادر نمیکند بلکه فرمان کشتار و اعدام  و مجازات و قتل عام نیز میدهد. در تاریخ ایران شاهان خودکامه همچون ولی فقیه، خشن و کین خواه فراوان داشته است، اما هیچ یک جلوه ی الله و جانشین امام نبوده اند. در جایگاه رفیع و مقدس است که فقیه فرمانروا میتواند هر فرمانی که اراده کند صادر نماید، از عزل و نصب رئیس و  وزیر و مامورین گرفته تا مجازات و اعدام محاربه با امیال الهی. فرمان او قانون است. او تبلور قانون است و قهر و قدرت الله، خدایی که بجز او هیچ کس دیگری نیست.

فقاهت دیگر آن نهادها ی پیشین سنتی، مرکز آموزش و پرورش علم و علوم الهی نیست.  این نهاد ها به رهبری ولایت به مقر فرمانروایی، به حزب ولایت تبدیل شده است. اگر پیش از این حوزه های فقاهتی بر ذهن و آگاهی و هویت و فرهنگ ایرانی سلطه انداخته بودند، امروز نگهبان شریعت هستند و نظم و انضباط شریعت. آنها هم قانون اند و هم ابزار قهر و قدرت و خشم  و خشونت را در دست دارند. فرایضی را که در گذشته به میل و اختیار خود انجام میدادی، امروز یک امر اجباری ست. مثل حجاب داری. آیت الله ها و حجت الا سلام ها هستند که دادگاه های عدالت را در اختیار تام  خود دارند. خطا کاران را محاکمه کنند و حد شرعی را جاری نمایند و در ملا عام  شلاق زنند و بدار مجازات می آویزند. هیچ سری بر سر دار نرود اگر به امضای رئیس قوه ی قضائیه، برگزیده  حضرت ولایت نرسد. مراسم سنگسار و قصاص و قطع اعضای بدن مجرم تنها به فرمان مجتهد و یا قاضی شرع میتواند به اجرا درآید. این بدان معناست که مرد عبادت و عبودیت، مرد خشونت است و جنایت. نه اینکه فقیه غیر دولتی و مستقل از ولایت نیست، اگر هست یا ساکت است و یا ساکت نگاه داشته شده است. اما نباید به چند صدایی درون حوزه های علمیه دل بست.

شورای نگهبان و یا شورای فقاهت، هم نهاد های قانونی را در تحت کنترل دارد و هم نهاد های اجرائی. هم انتخاب شونده را بر گزیند و هم بر انتخابات نظارت دارند. هر فرد منتخب باید که به تایید شورای فقها رسیده باشد. آنها میتوانند به پیشینه و سلوک و بینش و ولایتمداری، افرادی که به نمایندگی از مردم در مجلس ولایت راه می یابند به تفحص و جستجو به پردازند. گذر فقیه مجتهد به مفتش بازجو چنان به نرمی انجام گیرد، چنانکه گویی فقیه برای این حرفه پرورش یافته است. این است که اشخاصی را که شورای فقهای نگهبان بر میگزینند به حجت الا سلام بیشتر شباهت دارند تا یک مدیر نهاد بوروکراتیک اداری، مثل آقای رئیس جمهور و یا سردار پلیس تهران. و یا نمایندگان مجلس ولایت. این بدان معناست که قوای مقننه و مجریه، هرگز قادر نیستند که مستقل از ولایت عمل نمایند. التزام به ولایت و نه ملت یک، یک افراد قبل از آنکه در معرض گزینش مردم نهند، در جریان تفتیش عقاید به ثبت رسیده است. ولی فقیه شخصا نیروهای انتظامی و امنیتی ، اطلاعاتی، جاسوسی و بسیجی را در کنترل خود دارد. نماینده های فیه در تمام این سازمان ها حضور دارند.  کلیه منابع طبیعی و ثروت ملی، همچنین درآمد هنگفت حاصل از فروش نفت و گاز در انحصار و مالکیت ولی فقیه و کارگزاران او قرار دارد. بدلخواه خود هزینه کنند بی آنکه مجبور به حساب دهی باشند. امام جمعه ها که شهرها  و شهرستانها، بخشها و قصبه ها و روستاهای کشور را تحت نظارت  و کنترل خود قرار دارند، همه برگزیده ولایت فقیه هستند و تحت نظارت دستگاه بیت رهبری اند.  نمایندگان ولایت فقیه نه تنها در نیروهای انتظامی و امنیتی و اداری و نهادهای دولتی حضور دارند بلکه نیروهای تولید صنعتی و فرهنگی نیز به فرمان آنان بگردش در میآیند. آنها نه تنها مالک بر کارخانه ها هستند بلکه نهاد های فرهنگی و علمی را تحت اختیار خود دارند، از دانشگاهها گرفته تا دبستان ها  و دبیرستان ها، از نشر کتاب و روزنامه گرفته تا فیلم و تاتر و موسیقی. رادیو و تلویزیون البته که ملک خصوصی فقاهت است. که بکار گیرند در پرورش بندگی، پذیرش حقارت و خواری، ترویج  تعصب و خود بینی.

حوزه های علمیه دیگر به سهم امام و صدقه و اعانه و در یافت وجوهات نیازمند نیستند. چرا که خود توزیع کننده رزق و روزی اند. درست است که نهاد های ساخته دست غرب مثل قانون اساسی و قوای سه گانه و نهاد های وزارتخانه ها مسئولیت اداره کشور را بعهده دارند. اما همه آنها از انجام وظایف خود باز ایستند اگر به وظایف خدا پرستی خود بی توجهی کنند و از اجرای شریعت الهی لحظه ای غفلت ور زند. نظام ولایت فقیه، نظام دفاع از حق و حقوق الهی است. فرمانروایان ساکن کاخها، صاحبان قهر و قدرت ریشه در حوزه و حجره دارند و از همان مکان است که فرمانروایی میکنند. یعنی که دین و قدرت وقتی با هم در آمیزند و یکی شوند، نمیتوان آنها را از هم جدا ساخت و با آنان جدا گانه وارد کار زار شد. وقتی حوزه ها و مساجد به مقر فرماندهی تبدیل شده اند، آیا هنوز باید در پی ویرانی کاخها بود؟ آیا هنوز باید به سکوت تن دهیم و از اندیشه ویرانی حوزه ها و مساجد، سبب اصلی استعمار داخلی و تداوم جمود و واپسگرایی، اجتناب ورزیم؟ آیا میتوانی رهایی یابی و عروس آزادی را در آغوش گیری بدون آنکه بساط دین و حوزه های علمیه را در هم فرو کوبی؟ بدون آنکه حرفه ای زائد و انگل را یکبار و برای همیشه از صفحه ی تاریخ محو نمایی؟ آیا هستی ایرانی وابسته است به هستی شریعت الهی؟ پاسخ شما چیست ای خواننده ی ایرانی؟

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com


.






۱۳۹۱ آذر ۲۶, یکشنبه

حکومت اسلامی، حکومت فریبکار ان.


رقابت ها، تنش و تشنج ها، گاهی نیز بگیر و ببندها در ساختار سیاسی رژیم دین را بعضا بگونه ای تعبیر میکنند چنانکه گویی در درون نظام بزودی آتشی بر پا میشود و از درون از هم گسیخته میگردد. جنگ قدرت را باید جدی گرفت. برخی بر این باورند که شرایط بحرانی موجود نیازمند قربانی از بالا و از درون نظام است. بعضی از رسانه ها هشدار دادند که از اندیشه ی قربانی کردن احمدی نژاد بگذرند. به تازگی نیز ، تابوی سخن گفتن از مذاکره با دشمن، شیطان بزرگ، آمریکا شکسته شد. رئیس غلامان حلقه به گوش ولایت، حسین شریعتمداری، خبر از مظلومیت و معصومیت و بزودی شهادت ولایت میدهد. وی اعلام میکند که "انقلابیون فرسوده در تدارک نوشاندن جام زهر به رهبر هستند." که اینان تحریم های اقتصادی را بهانه کرده و رهبر را زیر فشار کمر شکنی قرار داده اند. گویا این نیز به یک روند تبدیل شده است که امامان امروز بجای آنکه به پیروی از شاه امام ها، امام حسین، شمشیر بر گیرند و گردن دشمن بزنند تا اخرین نفس خود تا الله را راضی و خشنود سازند، جام زهر می نوشند و به لباس سقراط در میآیند. نه اینکه ولی فقیه دست از مقاومت بر میدارد و عقب می نشیند. این "فتنه گران " هستند که حضرت ولایت، جلوه الله را با آن علم و دانش لایتناهی، به بهانه حل مشکلات اقتصادی قصد دارند که او را به عقب نشینی وادارکنند. آری روند شهید سازی و مظلوم نمایی، هم اکنون آغاز شده است. چرا که مسئولیت اگر هم چسبنده بود هرگز به رهبر معظم، نچسبد. معلوم است وقتی که مسئولیت به ولایت نچسبد به هیچکس دیگری هم، از زیر تا راس نظام، نمی چسبد.

 یعنی که بزرگان نظام، واقعیت را در دامن ولایت نهاده و اعتراف کرده اند که مقاومت را دیگر سودی نیست.راه برون رفت از شرایط موجود مذاکره مستقیم با آمریکا ست. بگذریم که سخنگوی امور خارجه ادعا میکند اصلا مذاکره مستقیم با آمریکا چیز تازه ای نیست. شما کجای کارید؟ معلوم است که خاطرش نیست که حضرت ولایت بارها آنها که سخن از مذاکره با آمریکا میگفتند "بی غیرتان " خوانده بود. یعنی که بی غیرت خود آنها بودند و ملت از آن خبر نداشت. تحلیل گران و ناظران به تجزیه و تحلیل رفتار و گفتمان نقش آفرینان بازی قدرت می پردازند تا بلکه بتوانند رمز و راز وقایع سیاسی، رقابت ها و خصومت ها را بگشایند. شرایط متزلزل موجود نیز سبب ول وله بیشتری شده است در میان آنان که در کمین قدرت نشسته اند. کنفرانس و همایش و سخنرانیها براه میاندازند به آن امید که بتوانند جبهه ی واحدی در برابر حکومتی ظاهرا بی نظم و بی ثبات، بوجود آورند مبادا که در آینده خلایی در کشور ایجاد شود.

اشکال کار، اما، در آن است که اساس ارزیابی ها از رژیم دین، عقل محاسبه گر است و به حکومت دین همچون حکومت های سیاسی در دوران جهانی شدن روابط تولیدی و اقتصادی مینگرند. انتظار دارند که نظام ولایت همانگونه به چرخش در آید، که دیگر ساختارهای سیاسی از جمله ساختارهای استبدادی. بنظر میرسد که اینان فراموش میکنند که چه کسانی بر ما حکومت میکنند. یعنی که از خاطر میبرند که در سال 1357 این فریبکار ان بودند که به قدرت رسیدند. سیاستمداران ممکن است که فریبکار از آب در بیایند، اما، حرفه شان فریبکاری نیست و مکتب و مدرسه نرفته اند که فریبکاری را بیاموزند. اینان فراموش میکنند که این طلبه های حوزه های علمیه بودند که روبه ان پیر و کار کشته ای چون نورالدین کیانوری و احسان طبری، گردانندگان حزب توده یکی از نقش آفرینان در تاریخ سیاسی ایران، سازمانی که خود، کار فریبکاری را به خیانت کشانده بود، فریب دادند. بیش از هر قشر و گروهی دیگری، سازمان ها و گروهای چپ مارکسیست- لنینیست بودند  که در تبعیت از تجربه ی آموزگاران انقلابی خود در تاکتیک و استراتژی خود را فریفته و شیفته ی، مواضع ضد امپریالیستی و غرب ستیزی آیت الله ها و حجت الاسلام ها نشان میداند، به آن امید که روزی آنها را به حوزه ها باز گردانند و خود به فرمانروایی برسند.

حال گویی فریبکار ان دست از فریبکاری برداشته اند. آنها بعد از نزدیک به چهار دهه حکومت مطلق، کار کشته تر و مهارتی بیشتری بدست آورده اند. فریب دین را با فریب قدرت آمیخته اند و شمشیر را با شریعت، همچنانکه ولایت را با جمهوریت در آمیختند و بر آن نام "مردم سالاری دینی،" نهادند. آنچه با عقل محاسبه گر جور در نمی آمد، عادی و طبیعی ساختند. یعنی که آیت الله ها و حجت الاسلام ها به منظور تداوم حکومت الهی از دوران رسالت به امامت و سپس ولایت تا قیامت، شمشیر را بکار گرفتند که احکام شریعت، اخلاق شریعت، نظم و انضباط شریعت را نهادینه سازند. مثل نهادینه ساختن حجاب و جدایی جنسیت ها، پنهان سازی فحشا و زیر زمینی ساختن  بسیاری از رفتار و گفتار مردم. خود را بیان کردن در زیر زمین، یک کنش عادی شده است. بعبارت دیگر، حکومت دین جدایی ظاهر را از باطن با موفقیت نهادینه ساخته است. همچنانکه تبدیل مدارس و دانشگاه ها به مکتب و حوزه و نیز نمازهای جماعت هفتگی در سراسر کشور، نهادینه گردیده اند، واقعیت هایی که طبیعی جلوه گر و سوال ناپذیر میشوند. بعنی که برای حفظ بقا نه تنها دست به فریبکاری میزنند بلکه فریبکاری را میآموزند و فریبکار پرورش میدند. حفظ ظاهر میشود رمز بقا.

این بدان معنا ست که نظام ولایت  تنها شمشیر نمیزند بلکه قواعد و مقررات شریعت اسلامی را قانون ریزی میکند و نوعی از رفتار و گفتمان دینی را در تمام امور فرهنگی، هنری، سیاسی، اقتصادی، نظامی، نهادینه میسازد. همین اخیرا، قانون محدودیت سفر زنان زیر 40 سال به تصویب رسید. این نگاه شریعت اسلام به زن بعنوان موجودی کوتاه عقل و ناتوان از استقلال و تصمیم گیری ست که قانونی میشود، یعنی که اجحاف و تجاوزی بزرگ نه به زن بلکه به حق و حقوق جامعه ی انسانی ست که میرود که به یک امر طبیعی و در نتیجه  غیر قابل تغییر، تبدیل شود. این خود البته نمونه خوبی ست از نهادینه ساختن محدودیت ها و سوق جامعه بسوی بندگی و عبودیت.

تازیان مهاجم نیز در 1400 سال پیش از این به تسخیر قدرت و ثروت راضی نبودند، آنها میخواستند دین خود را، دین فرمانروایی و فرمانبری، دین تسلیم و اطاعت، و بندگی و عبودیت را نهادینه سازند. بیش از 200 سال بطول انجامید اما چنان موفق شدند که دشمنان خود را به بزرگترین مدافعان آئین شریعت اسلام تبدیل نمودند. آنگاه، از عقب ماندگی خود انگشت تعجب به دهان میبریم. برای مردم ایران مشاهده ی امام جماعت، مرد خدا، تبلور زهد و تقوا بر فراز منبر در حالیکه لوله ی تفنگی را در دست خود می فشرد، خیلی عادی است. کسی جمع تقدس و خشونت را مورد سوال قرار نمیدهد. آری، مهمتر از همه، آیت الله ها و حجت الاسلام ها خشونت را هم نهادینه نموده اند، هر روز مردم را به تماشای مراسم اعدام جوانانی در ملا عام میکشانند که محروم از حق دفاع از خود بوده اند و جرم آنها در هیچ دادگاهی به اثبات نرسیده است. حتی سنگسار مجرم نیز یک امر عادی و تماشایی است. برای ملت ما طبیعی ست که دانشگاه تهران، نماد دانش و اندیشه ورزی و آزادی، در زیر نعلین دین به حوزه های علمیه تبدیل شود.

این بدان معناست که آیت الله ها و حجت الاسلام ها زیرک تر از آنند که به سرنوشت دیکتاتور های کشور های عربی گرفتار شوند و یا از درون متلاشی گردند. تنش و اختلافات و یا کنش و واکنش های در درون ساختار قدرت را باید نمادین خواند. چرا که در عرصه ی دین، همه چیز از جمله کنش ها، نمادین اند بر خلاف عرصه ی سیاست که همه چیز در آن تجربی ست. حضور دین در وجود ما از دوران طفولیت- صرفنظر از آنکه بدان باور داریم یا نه- تمایل خو گرفتن به آنچه نمادین است، و یا آنچه لزوما با حقیقت همخوانی ندارد خو بگیریم. مثل آموزش مراسم وضو و نماز گزاری که تنها بطور نمادین میتوان معانی و مفاهیمی برای آن تصور نمود، و تنها زمانی میتواند مورد مفاهمه قرار گیرد که تعبیر و تفسیر شوند و گرنه در واقعیت کنشی پوچ و بیهوده بیش نیست. مردم ایران هم اکنون به اختلافات و رقابت و باند بازی درون نظام خو گرفته اند. چرا که نتیجه ی آن، چه جناحی برنده و یا بازنده میشود، تاثیری در تغییر شرایط ندارد. به اینکه هر کسی میتواند به هر کاری برای امرار معاش دست بزند خو گرفته اند، هم چنانکه به اسارت در بیرون و آزادی در درون، عادت کرده اند. یعنی که اخلاق گریزی هم خود اخلاق شده است.

بر قراری یک پایگاه مخالف، در درون ساختار قدرت را باید پاسخ نظام به ظهور جنبش اعتراضی 88، دانست، البته پاسخی خود بخودی بدون طراحی و از سر ضرورت و بقا. هنوز جنبش اعتراضی مردم، کاملا سرکوب و خاموش نشده بود که احمدی نژاد به مصادره ی گفتمان مخالف پرداخت و خود بجای آنکه پاسخ گو باشد در نقش سوال کننده ظاهر گردید.به یاد داریم که وی به چه میمون رقصانی ها که دست نزد. نخست گفتمان اسلام ایرانی را به میدان آورد و حتی حضرت ولایت را وا دار ساخت که تفکراسلام ایرانی را مورد تایید و تصدیق قرار دهد. استوانه ی کورش کبیر را از موزه انگلستان به قرض گرفت تا به هموطنان خود نشان دهد که مهدویت سبب نمیشود که با تبار ایرانی خود بویژه پادشاهی که برای نخستین بار حقوق بشر را شناخته و به آن احترام گذارده و یهودیان را رها ساخته است، شناسایی نکند. مبادا که هموطنانش فکر کنند که او یک تازی بومی بیش نیست. وقتی احمدی نژاد، مرید و جانباخته ی امام، امامی که به ایمان او جهان را مدیریت میکند، به هویت ایرانی خود اعتراف میکند،  دانسته یا نا دانسته ایران را به لجن آلوده میسازد به آن امید که اشتیاق به ایران را سرد و خاموش نماید. ایرانی که یک جوجه تازی بدان عشق میورزد ایران نیست، کعبه است. سپس، شاهد عزل و نصب وزارت اطلاعات بودیم که چگونه در آن درگیری پس از یازده روز عزلت ظاهرا به لیسیدن زخمهای خود پرداخت.آنگاه، از حضور جن گیران در حلقه ی دولت پرده برداری شد که نمایشی تلخ و مضحک از کار در آمد. در همان زمان او را بدرستی "انحرافی " خواندند، به درستی به آن دلیل که نظر و توجه مردم را از مبرم ترین مسائل زندگی به انحراف میکشاند.

رقابت ها و تنش ها و بگیر و ببند ها در بالا در زمانی که هر گونه مخالفت و مقاومت و اعتراضی خاموش شده است تجربه نشان داده است که بسیار مفید است و استمرار ان ضرر و زیانی برای رژیم ببار نمیآورد. چرا که در اصل بازدارنده هر نوع جنب و جوش ی است از زیر. وقتی قدرت مطلقه مرکزی ولایت، مورد چالش قرار میگیرد و یاران ریاست جمهوری را به زندان میکشانند، نه اینکه واقعی نیست بلکه ظاهر سازی ست، کنشی است از جنس فریبکاری. شدت اختلافات در بالا توانسته است، شعله های خشم مردم، برخاسته از چپاول و غارت گری های بزرگ، گرانی، بیکاری، تنگدستی، تحریمات اقتصادی، سقوط ارزش پول ملی و حتی سوختن دانش آموزان در آتشی ناشی از فقر و عقب ماندگی، خاموش سازد، فقر و عقب ماندگی در کشوری که به تمام عرصه های تکنولوژی از جمله تکنولوژی هسته ای دست یافته است.

استبداد، نظامی ست که زور بکار میگیرد تا نظم و انضباط را بر جامعه تحمیل نماید. اما استبداد مضاعف دین و قدرت، فریب کاری و زور را باهم در میآمیزد، حرفه ای که دیکتاتورها در آن چندان تجربه ای ندارند. رئیس جمهور های مادم العمر کشورهای عربی در حوزه های علمیه درس اجتهاد نخوانده بودند که با پنبه سر مردم را ببرند. شاه نیز دچار همان اشتباهی شد که همه ی دیکتاتورها میشوند با تکیه بر زور قصد داشت که کشور شاهنشاهی را به دروازه تمدن بزرگ برساند. از این روی بخود غره شد و از یک مرافعه زر گری در بالا نیز جلوگیری نمود و یک حزب فرمانبر بوجود آورد که شاه پرستی را جا بیاندازد. اما بعکس، رئیس فریبکار ان، امام خمینی، حزب جمهوری اسلامی را منحل ساخت. نظام جمهوری اسلامی که در راس آن ولایت فقیه قرار گرفته است، ساخته ی دست علم اجتهاد است، یعنی ساخته ی دست کسانی هستند که در فریبکاری به فضل و کمال رسیده اند. خوب است که لحظه ای بیاندیشیم که حکومت آیت الله ها و حجت الاسلام ها قلابی ترین نظام انتخاباتی را بوجود آورده و نهادین ساخته اند و به آن چنان میبالند گویی که انتخابات و همراه آن مردم سالاری دینی دارای واقعیت اند.

همچنانکه کمی زودتر اشاره شد، احمدی نژاد اخیرا دست به مصادره گفتمان آزادی و دمکراسی زده است و از نیاز انسان به آزادی برای رسیدن به کمال داد سخن میدهد. معلوم است که دلباخته مهدویت از کدام آزادی سخن بمیان میآورد، آزادی در اسلام، یعنی آزادی در تسلیم و اطاعت، در بندگی و عبودیت. بدرستی معلوم نیست که تکلیف چیست اگر کسی آزاد باشد و سرپیچی و نا فرمانی کند؟ حضرت ولایت نه تنها در منظور احمدی نژاد شکی ندارد بلکه مصادره آزادی و دمکراسی را مورد تایید و تصدیق میدهد و کارآیی آنرا تجربه کرده است. میداند که آبی ست بر آتش زیر خاکستر. با این وجود، وقتی گفتمان آزادی و دمکراسی از گلوی یک جوجه دیکتاتور تازی تبار که لومپن پا بدنیا گذارده است، خروج می یابد نمیتواند چیزی جز فریبکاری باشد. باین معنا که در خلوت بوسه بر نشیمن گاه حضرت ولایت هم میزند. در چنین شرایطی است که «قورباغه ابو عطا میخواند» مصداق پیدا میکند.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com

۱۳۹۱ آذر ۱۶, پنجشنبه

عاشورای 88،
عاشورای حرمت شکن و اسطوره برانداز

عاشورای 1388، عاشورای دیگری بود. یک عاشورا در کوچه پس  کوچه ها و خیابانهای تهران در حال وقوع بود. یکی دیگر در تکیه ها و حسینه ها و مساجد برپا گردیده بود. یکی در دود و آتش و در خشم و خشونت و کشتار و خونریزی غرق شده بود، دیگری در مقاتله ی امام حسین  روضه و نوحه میخواندند و برای مصائب آن امام بر سر و سینه خود میکوبیدند، اشک میریختند و بر اساس رسم و آئین دیرینه عاشورا امام حسین را میکشتند که او را زنده نگاه داشته و زندگی او را تداوم بخشند.

دو لشگر متخاصم در حال مصاف با یک دیگر بودند. یک لشگر از درون جامعه جوشیده و بخودی خود شکل نفی و مقاومت و نافرمانی گرفته بود. نه فرماندهی داشت و نه فرمانبری. هر یک از جنگجویان خود هم فرمانده بود و هم فرمانبر. لشگری بود از زنان و مردان، از پیر و جوان و میانه سال. گاهی به پیش میرفتند و گاهی به پس. نه چوب و چماقی بدست داشتند و نه قداره و تفنگی. با دست خالی می جنگیدند. با شعارهای مختلفی به میدان آمده بودند. شعار آنها زمانی الله  اکبر بود و "میر حسین یا حسین،"  و زمانی دیگر"خامنه ای قاتل است ولایت ش باطل است." "مرگ بر دیکتاتور" البته همه جا شنیده میشد. گاهی نیز دشمن را به تله میاندختند. اما نه آنها را هلاک میساختند و نه به اسارت و بندگی در میآوردند. حال آنکه خود مجروح و خونین شده و کشته میدادند. همه ی آنان معترض و در برابر ظلم به مقاومت برخاسته بودند، بی باک و شجاع بودند اگر این روایت را بپذیریم که امام حسین در روز عاشورا به آنچه الله از پیش برایش رقم زده بود، به شهادت تن داده است، سرداران عاشورای 88، برخلاف امام حسین که برای تسلیم به رضای خدا به میدان جنگ رفته بود، برای عشق به زندگی و کسب انسانیت خود به میدان خون و آتش، گلوله و گاز اشک آور، گام نهاده بودند.

لشگر ولایت، جلوه راستین امامت، سازمان یافته با تجهیزات و مهمات، خود و زره به تن، با چوب و چماق، با قمه و چاقو، با کلت و تفنگ، به  میدان آمده بودند. اینان نیروهای انتظامی، پاسداران و نیز بسیجیان حکومت دین بودند و برای خونریزی و کشتار، برای ایجاد ترس و وحشت، برای خاموشی و نابودی لشگر رهایی بخش ملت آمده بودند.  این لشگر، لشگر فرمانبران مزد دور بود و متشکل از مردان.   لشگر ولایت، سراسر خشم بود و خشونت. بیرحمانه میزدند، میکو بیدند و کشته و اسیر میگرفتند.

خشم و خشونت و بیرحمی که سپاهیان و پاسداران دین در خیابانها تهران در عاشورای 88 به معرض نمایش گذاردند بدون تردید عاشورای حسینی را که  صد ها سال است دل و جان مردم را لبریز از آه و فغان نموده است، بی رنگ و بی اعتبار ساخت. رسانه های رژیم دین، حقیقیت را میگویند وقتی که اعلام میکنند که در دهم محرم 1388 "حرمت عاشورا " در هم شکسته شد. سایت برنا و یا سایت تف لیس ان ولایت فقیه،   گزارش میدهد که:

 «در پي برگزاري جشن عاشورا از سوي حاميان موسوي و خاتمي عزاداران حسيني حرمت شكنان عاشورا را متواري كردند.»

چنانکه گویی که حرمت عاشورا در تسلیم است و اطاعت، همان آئینی که قرنها ست که در نهاد ایرانیان نسل پس از نسل کاشته اند: پذیرش ظلم و ستم با ضجه ها و مویه های درد انگیز و خود آزاری و خود زنی. مضاف بر این، گزارشگر سایت برنا، چاقو کشان و قمه زنان، چوب و چماق داران، نیروهای مسلح به زره و کلاه خود و به تیر و تفنگ را، یک جا "عزاداران حسینی، " میخواند. بدون تردید در عزای حسین بود که حافظان حرمت عاشورا مغز و قلب انسان هایی را هدف میرفتند که برای کسب ابتدایی ترین حق و حقوق انسانی خود به میدان آمده بودند. قساوتی که سربازان دین در خیابانهای تهران و دیگر شهرهای بزرگ ایران به نمایش گذاردند، شم،ر کشنده ی امام را در مقابل شان، قاتلی رحیم و مهربان میساخت . سوار بر دوشن کامیون معترضین را زیر  گرفته  و باز میگشتند به عقب و از روی پیکر لهیده شان بار دیگر عبور میکردند. یزید خون حسین را ریخت تا خلافت را حاکم بر جهان اسلام نماید. لشگر ولایت، دست های وضو گرفته ی خود را بخون آزادیخواهان آلوده میساخت که حرمت عاشورا را استحکام و تداوم بخشد.

عاشورای 1388، حقیقت عاشورا را لخت و عریان و آشکار نمود. که همان گونه که هر عزاداری میتواند به شمر و یزید تبدیل شود، امام  نیز میتواند یزید شود اگر بر مسند قدرت جلوس کند. جا دارد که لحظه ای بیاندیشیم که  عزاداران  عاشورای حسینی، سربازان ولایت، از پاسداران گرفته تا لباس شخصی ها، لومپن ها، لات و لوت ها و جاهل و زور گیران که در دامن شریعت اسلام پرورش یافته اند، چگونه انسانی میتوانند باشند؟ آیا درون مایه شان از چیزی جز خشم و خشونت و کین خواهی ساخته شده است؟ اگر اینان عزادار حسین هستند،آیا در آینده کسانی پیدا خواهند شد که خود را عزاداران حسین بنامند؟ مسلم است که از این پس هیچ ایرانی نخواهی یافت که در عاشورای حسینی " آه و فغان " به آسمان برآرد  و یا "عریان گشته با زنجیر " آهنین تن خود زخمین نموده و یا کفن پوشیده، فرق خویش پر خون کند. آنکه چنین میکند، عزادار حرفه ای است، مزدور دین است و امامت. در این معنا است که عاشورا پس از قرنها در دهم محرم 1388 پایان خود را آغاز نمود.  شک نباید داشت که عزادران حسینی هم آنان که بنا بر سروده ی ملک الشعرای  بهار "با دو صد لعنت ز دست شمر ملعون میکنند و   «بر " یزید زنده " میگویند هر دم، صد مجیز،" امام حسین را همچنان در عاشورا کشتار میکنند که او را زنده نگاه دارند.

مسلم است که معترضین روز عاشورا(88)، سینه خود را سپر گلوله های آتشین عزا داران حسینی نساختند که حرمت عاشورا را بشکنند. اما اگر رژیم دین بر آن است اعتراض و مقاومت، حرمت عاشورا را شکسته  است، باید سپاس گوییم قهرمانان عاشورای محرم 1388 را که درهم فرو ریختند اسطوره ی ظلم و ستم پذیری را، اسطوره ای که  با ابزار خطبه و نوحه، روضه و مرثیه، عزاداری و خود زنی نهادین گردیده است. بیش از صد قرن است که مردم ایران چه زاری ها که نکرده اند و چه درد انگیز و غم آلود بر سر و سینه ی خود که نکوبیده اند، آیا خود را از ظلم و ستم استبداد رهایی بخشیده اند؟

مسلم است، که پاسخ منفی ست. چرا که مراسم عزاداری، میآموزد که اگر در برابر قدرت، ضعیف و ناتوانی و هراس از انتقام قدرتمدار را در دل داری، میتوانی بر سر و سینه خود بکوبی، میتوانی خود را آزار دهی و وجود خود را خونین سازی و به حقارت و خواری خو بگیری. حرمت چنین عاشورایی است که در هم شکسته شده است. و در شکستن این حرمت است که رژیم دین ماهیت اسلامی خود را نشان میدهد و دست بخون ریزی و کین خواهی میزند، میگیرد، میزند، به اسارت و بندگی میکشد، شکنجه میدهد و تجاوز میکند و آنگاه به جرم محاربه با الله، بدار مجازات میآویزد. چرا که تسلیم و اطاعت اصل اساسی شریعت اسلامی است و شرط امامت. خیزش و خروش مردم این اصل را در هم فرو ریخته است. به این واقعیت، رژیم دین است که اعتراف میکند، نه آنها که خود را رهبر میدانند و یا مخالف و تحلیل گر و نظاره گر دگر اندیش. چرا که در منظر رژیم دین، الله  اکبر و یا حسینی که بر سر زبان معترضین جاری میشود، فریاد حرمت شکنی ست و در گوش ولایت، رهایی رعیت را از قید و بند احکام شریعت طنین افکن میکند. بی جهت نیست که رژیم دین خشمگین میشود و نقاب از چهره خود برگیرد و شمشیر یزید را بر آن گردنی فرود آورد که حرمت شکنی کند. چرا که تنها با حفظ و تداوم این حرمت است که میتواند چند صباحی بر عمر آلوده ی خود بیفزاید. چه خوب میداند که این حرمت شکنی است که نظام اسلامی را به نابودی تهدید میکند.

اما رژیم دین به منظور آنکه بر خشم و خشونت و انتقام جویی خود لباس تقدس و مشروعیت به پوشاند، معترضین را حتی به شکستن بت عظیم تری، یعنی پدر همه ی بت ها و اسطوره ها متهم میکند. خبرگزاري فارس در يکشنبه 06 دي 1388 گزارش میدهد که:

  «در پی فتنه‌ انگيزي‌هاي حاميان موسوي در روز عاشوراي حسيني، قرآن كريم نيز توسط اين افراد به آتش كشيده شد.»

معلوم است که از انتشار چنین خبری خون میچکد و از آن بوی بیرحمی و انتقام به مشام میرسد.  مسلم است که خبر گزاری فارس انتظار داشت که مردم در سراسر ایران کفن پوشان قمه بدست، سراسیمه و عصیان زده از خانه و کاشانه بیرون ریزند و رودی از خون "کافران " که "قرآن کریم " را به "آتش کشیده " اند جاری سازند. چه اشتباه بزرگی و چه خیال باطلی؟ چرا که تردید نباید داشت که دروغ امروز در آینده ای نزدیک جامه حقیقت خواهد پوشید. مجال ده که ولایت فقیه یک دهه دیگر به خلافت خود ادامه دهد، آنگاه قرآن را نیز بر سرنیزه ها خواهیم دید. که مردم آن قرآن کریمی که خامنه ای و احمدی نژاد و کارگزاران رژیم بر سر خود می نهند و برای حفظ و نگاهداری ش همچون پیشینیان شان شمشیر زنند و خون ریزند، پاره ، پاره خواهند نمود و به زباله دان تاریخ ریزند. اگر یک دهه دیگر ولایت فقیه بر خلافت خود اصرار ور زد، آن قبله و آن الله ای که وی در برابرش پوزه خود را بزمین می ساید و بر حسب عادت به دریوزگی می پردازد، اعتبار و مشروعیت خود را از دست خواهند داد.

بدین ترتیب میتوان عاشورای 88 را مقدمه ای بر ظهور جنبشی دانست، ضرورتا رهایی بخش. جنبش که  بالندگی خود را از بت شکنی و فروپاشی اسطوره ها کسب میکند. پس از یک هزار و چهار صد سال، ایرانی با دشمنی که او را به اسارت کشیده است، دین و مظهر آن تازیان بومی، روبرو گردیده است و در پی آزاد سازی خویش از چنگال آن است. از شریعت و سنت است که ایرانی باید خود را رهایی بخشد. اگر در روز عاشورا همانطور که تف لیس ان ولایت فقیه اعلام میکنند که حرمت عاشورا در هم شکسته شده است و قرآن کریم بر سر نیزه ها رفته است، مگر میتواند حکایت از چیز دیگری جز رهایی کند؟ این ماهیت رهایی بخش خیزش مردم در عاشورای 88، بود که رژیم دین را سخت سراسیمه و عصیان زده ساخته بود. رها یافتی گی را رژیم دین نمیتواند بر تابد. این است که نه مصالحه و مسالمت را میفهمد و نه گذشت و مذاکره را. زبان رژیمی که نگاه دارنده ی حرمت عاشورا است ، تیغ و تازیانه است و بازجویی و شکنجه. این بدان معناست که توسل به زور و خشونت و دوری از گزینه ی عقلانی، خود درسی ست که امام حسین بما میآموزد.

بعضا، ماهیت حرمت شکن و اسطوره برانداز خیزش عاشورای 88 را نفی و انکار میکنند. به آتش کشیدن تصویر خمینی و حرمت شکنی عاشورا را توطئه و یا پیرهن خونین عثمان رژیم دین میخوانند و دست به پوزش و عذر خواهی بر میدارند. بت شکنی و اسطوره براندازی را اتهامی میخوانند که رژیم دین برای توجیه جنایاتی که مرتکب شده است و میشود بکار میبرد. حال آنکه تف لیسان ولایت وقتی گزارش میدهند که در عاشورای حسینی، جویندگان آزادی و یا آنچه  آنان "هواداران موسوی " میخواند، قرآن کریم را بر سر نیزه کرده اند، اتهامی ست که رها یافته گان به جان میخرند و به این گناه نابخشودنی، گناه کبیره، اعتراف میکنند.


فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com